رضاخان، معروف به “رضا شصتتیر”، قزاق سادهای بود بدون کمترین میزان سواد که در گردنکشی و شوشکهکشی معروف بود. وی عادت به قمار داشت و نمیتوانست پولی پسانداز کند.
شب ها به عرقخوری و قماربازی مشغول بود، حتی یک مرتبه هم به خاطر بدمستی شلاق خورد. رضاخان توانست با حمایت تام انگلیسی ها به قدرت برسد و مؤسس سلسله پهلوی شود.
رضاخان کیست؟ ایام جوانی اش به چه کاری سپری شد؟ از چه زمانی توسط انگلیسی ها شناخته شد؟ چرا انگليس او را به عنوان مهره خود در کودتای 1299 انتخاب کردند؟ در این گزارش سعی شده است تا معرفی اجمالی درباره رضا خان ، از تولد تا کودتای 1299 صورت گیرد.
*تولد
رضا میرپنج فرزند “عباسقلی سواد کوهی”، معروف به داداش بیک، در 24 اسفند سال 1256 خورشيدي در قصبه ” آلاشت” از توابع سوادکوه مازندران به دنیا آمد. عباسقلی خان، پدررضاخان، در دوران حیات خود چهار همسر اختیار کرد. از سه همسر اول خود صاحب شش پسر و چند دختر شد و از همسر چهارم خود موسوم به ” نوش آفرین” صاحب پسری به نام “رضا ” شد و چون در هنگام تولد رضا در سنین پیری و کهولت به سر میبرد، چهل روز پس از تولد او در آلاشت سوادکوه درگذشت.
*حیات مجدد رضاخان
مادر رضاخان که هنوز 18 سالش تمام نشده بود با طفل شیرخوار خود راهی تهران شد. روایاتی که درباره دوران طفولیت رضاخان و چگونگی سفر مادر او به تهران نقل شده کم و بیش مشابه یک دیگر است، که اصیل ترین آن ها را ملک الشعراء بهار از زبان خود رضاخان نقل کرده و می نویسد:
« شاه سابق روزی به من گفت: من طفل شیرخوار دو ماهه بودم که با مادرم از سوادکوه به تهران روانه شده بودیم. در سر گدوک فیروزکوه من از برف و سرما سیاه شدم و مادرم به خیال آن که من مرده ام مرا به چاروادار سپرد که مرا دفن کنند و حرکت کنند. چاروادار مرا در آخور یکی از طویله ها با قنداق برجا گذاشت و خود و قافله به راه افتاده به فیروز کوه رفتند. ساعتی دیگر قافله دیگر می رسند و در قهوه خانه گدوک منزل می گیرند. یکی از آن ها آواز گریه طفلی را می شنود، می رود و کودکی را در آخور می بیند. او را برده گرم می کنند و شیر می دهند تا جانی می گیرد و سپس در فیروزکوه به مادرش تسلیم می نمایند.»
مادر رضا خان برادری در تهران داشت به نام “ابوالقاسم بیک” که خیاط قزاقخانه بود و بعد به درجه سرهنگی رسید. مدتی در تهران پیش او زندگی کردند و مجددا به آلاشت برگشتند.
*تربیت رضا زیر دست ناپدری
دو سه سال بعد مادر رضاخان به عقد “نایب حسین” یکی از تفنگچی های امیر مؤید درآمد و رضاخان در خانه ناپدری بزرگ شد. از سن ده سالگی آثار گردن فرازی و سرکشی در او پدید آمد. در همین سن بود که روزی با بادیه بر سر نایب حسین کوفت و تا او رفت شوشکهاش را بردارد رضا فرار کرد و رفت. بعد از آن هر از گاهی به دور از چشم نایب حسین می آمد و به مادرش سر میزد.
بیشترین کار رضا در این ایام چراندن گوسفندان ده بود و همیشه داوطلب رفتن به سه راههایی بود که در پنج ماه از سال در نوک کوه ها برپا میشد و در آن جا شیر گوسفندان را می دوشیدند و می زدند و مردان، پنیرها و ماست خیکی را سوار بر الاغ و قاطر کرده، به ده میرساندند.
در سن پانزده سالگی قلدر و قوی و شرور شده بود در حدی که گاهی اوقات بدون سلام از کنار داداش بیک عبور می کرد.
وقتی ناصرالدین شاه از سفر فرنگ برمی گشت، رضاخان در زمره محافظان کاروانی درآمد که رساندن بارهای سوغاتی فرنگ را به عهده داشت.
*رضاخان؛ قزاق علیالبدل بیجيره و مواجب
در سال 1309 قمري که رضا تازه به پانزده سالگی رسیده بود نصرالله خان عمویش، فرمانده دسته پیاده فوج سوادکوه، او را به عنوان قزاق پیاده به فوج سوادکوه سپرد و قرار بر این شد هر قزاقی که بیمار یا غائب شد به جای او رضا وارد صف شود. او فقط دو جیره غذا در روز دریافت میکرد و حقوقی به او پرداخت نمیشد.
رضاخان دو سال در فوج سوادکوه خدمت کرد و سپس با ماهی سه تومان استخدام شد و اسبی در اختیار او قرار گرفت. غالبا وظیفه او و سه قزاق دیگر حفاظت از راه ساری و فیروزکوه بود.
در سال 1313 ق که ناصرالدین شاه در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) توسط میرزا رضا کرمانی به قتل رسید، میرزا علیاصغرخان امینالسلطان صدراعظم، برای حفظ امنیت پایتخت تدابیری اتخاذ کرد از جمله فوج سوادکوه را به تهران فرا خواند. این فوج پس از سه روز وارد تهران شد و حفاظت سفارتخانه ها و بانک های خارجی و مؤسسات دولتی به این فوج سپرده شد و رضاخان، قزاق سرکش و تندرو هرچند مدتی، محافظ یکی از سفارتخانهها بود. قریب سه سال در سفارت هلند و همان مدت در سفارت بلژیک نگهبانی میداد.
رضاخان در سال 1319 قمري، وکیلباشی شد و به مشهد انتقال یافت و سرگروهبان محافظان بانک استقراضی روسیه شد. سختگیریهای او در مورد ارباب رجوع بانک سبب گردید تجار نزد والی شکایت بردند و والی نیز دستور تنبیه و تعویض متخلفان بانک را داد و رضا خان به تهران بازگشت و به آتریاد قزاق تهران معرفی شد و وکیلباشی گروهان شصتتیر شد.
*رضاخان مأمور حفاظت از دشمن مشروطه میشود
رضاخان تا سال 1324 ق در آتریاد تهران در گروهان شصتتیر مشغول کار بود. این ایام که مصادف بود با حکومت مظفرالدینشاه و وقایع مشروطه، عینالدوله عزل شد و به ملک شخصی خود در فریمان تبعید شد.
عین الدوله از شاه تقاضا کرد تا برای حفظ جان خود و همسرش که دختر شاه بود عدهای قزاق همراه او روانه فریمان کند. در نتیجه یک دسته قزاق به فرماندهی رضا وکیلباشی در معیت عینالدوله عازم فریمان شدند. رضاخان پس از پنج ماه به تهران فراخوانده شد.
*سیر رشد رضا شصتتیر
در سال 1286 خورشيدي عبدالله خان معروف به “ماژور سرهنگ” درگذشت و رضاخان با ارتقاء به درجه افسری فرمانده گروهان شصت تیر شد.
در سال 1288 خورشيدي در غائله آذربایجان رضاخان فرماندهی گروه قزاق را به عهده داشت. پس از بازگشت به تهران وی به درجه سلطانی رسید و معروف شد به “رضا شصت تیر”.
در سال 1290 خورشيدي محمدعلیمیرزا، شاه مخلوع ایران به همراه دو برادرش شعاعالسلطنه و سالارالدوله وارد ایران شدند و هرکدام با سپاهی عظیم به قصد تصاحب تهران به تلاش افتادند. در درگیری بین آنها و قوای دولتی، گروهان رضاخان نیز با شصت تیرش شرکت داشت که در نهایت قوای دولتی پیروز می شوند.
رضاخان در سال 1293 خورشيدي ماموریت پیدا کرد تا اشرار و راهزنان تربت جام و باخزر را سرکوب کند. وی پس از این ماموریت درجه “یاوری” گرفت و به ریاست تیراندازان آتریاد همدان منصوب شد و پس از مدتی فرمانده گردان پیاده همدان شد و در همین سمت یک برخورد با محمدتقیخان پسیان فرمانده گروهان ژاندارمری پیدا کرد.
در سال 1294 خورشيدي وی به درجه ” سرهنگی ” نایل شد و گردان او به تهران احضار شد و در بیرون دروازه قزوین اردو زد.
*بیرقیب بودن انگليس بر سر خوان پرنعمت ایران
پیروزی بلشویک ها در روسیه و بر سرکار آمدن لنین و تروتسکی و انقراض امپراطوری روسیه، حربه ای در اختیار انگلیسی ها قرار داده بود تا هرچه بیش تر بر سیاست ایران اثر بگذارند. در نتیجه این امر بود که قرارداد 1919 تنظیم شد تا امور نظامی و مالیه ایران در دست انگلیس قرار گیرد که با مقاومت احمدشاه و برخی رجال این امر عملی نشد.
انگلیسی ها سیاست دیگری را در پیش گرفتند. اولین گام آن پاک کردن دیویزیون قزاق بود و تدارک تشکیلات تازه نظامی؛ که بر اساس این سیاست کودتای “کلرژه” شکل گرفت.
*کودتای انگلیسی «کلرژه»؛ اولین کودتای مؤسس سلسله پهلوی
کودتای کلرژه در واقع تغییر و تحولی در داخل نیروهای قزاق و تغییر فرمانده روسی قزاق بود که رضاخان در آن نقش عمده ای ایفا کرد و به همین جهت پس از انتصاب فرمانده جدید نیروهای قزاق به درجه “میرپنجی” که معادل سرتیپی و بالاترین درجه افسری ایرانی در نیروی قزاق بود ارتقاء یافت.
جریان کودتا را ملک الشعراء بهار به نقل از یک صاحب منصب قزاق به نام سرهنگ قهرمانی، که از نزدیک در جریان این واقعه بوده شرح داده و مینویسد که کارگردان اصلی کودتا در قزاقخانه انگلیسیها بودند، زیرا از گرایش کلرژه فرمانده وقت نیروهای قزاق به دولت انقلابی روسیه وحشت داشتند و می خواستند یکی از افسران دیگر روسی که به ضدیت با بلشویکها شهرت داشت به جانشینی او انتخاب شود و برای انجام این منظور با سرهنگ “استاروسلسکی” معاون فرماندهی لشکر قزاق مذاکره کردند و قرار شد تا با همکاری سرهنگ ” فیلارتف ” فرمانده آتریاد همدان و رئیس مستقیم رضاخان این نقشه عملی شود.
فیلارتف هم رضاخان را متقاعد میکند تا او را در اجرای این نقشه یاری دهد و به رضاخان که از دستزدن به چنین نقشهای بیمناک بود گفت که “من فرمانده تو هستم و مسؤولیت هر پیشامدی به عهده من خواهد بود.”
در نهایت در سال 1296 خورشيدي پس از محاصره مقر فرماندهی لشکر قزاق از طرف گردان پیاده آتریاد همدان، سرهنگ فیلارتف به اتفاق رضاخان به دفتر فرمانده روسی نیروهای قزاق میروند و او را مجبور می کنند که استعفا دهد و استاروسلسکی را به جای خود منصوب کند. وی این کار را کرد و دولت ایران نیز پذیرفت و بدین ترتیب اولین کودتای نخستین پادشاه دودمان پهلوی انجام گرفت.
رضاخان بعد از این واقعه به درجه سرتیپی و فرماندهی فوج تیراندازان همدان ارتقاء مییابد و به نوشته ملک الشعراء بهار؛ انگلیسیها از همان موقع، یعنی حدود سه سال قبل از کودتای 1299 رضاخان را کشف کرده بودند.
*رضاخان مأمور مقابله با میرزا کوچک خان
در سال 1299 خورشيدي، در زمان ریاست وزرائی مشیرالدوله دو قیام وجود داشت؛ قیام خیابانی در آذربایجان و قیام میزا کوچک خان جنگلی در گیلان. استاروسلسکی مامور دفع میرزا کوچک خان شد. وی تیپ تیرانداز همدان را به فرماندهی سرتیپ رضاخان اعزام کرد و خود نیز با دو گردان پیاده و تیرانداز عازم رشت شد.
انگلستان در پایان جنگ جهانی به شدت دچار کمبود منابع مالی شده بود و دولت با تصویب مجلس به اکراه پذیرفت که نیروهای این کشور را در ایران و بین النهرین به حداقل برساند. در نتیجه سیاستی را اتخاذ کردند و ژنرال آیرونساید را به ایران اعزام کردند؛ وی مسئولیت انتقال فوری ارتش بریتانیا را به بغداد به عهده داشت.
*مأموریت ویژه آیرونساید انگلیسی برای کودتای رضاخان
وی طرحی را آماده کرد که بخش اول آن بی اعتبار کردن قزاقها بود و ناامید کردن دربار و دولت ایران؛ تا دیگر امیدی برای سرباز زدن از طرح های انگلیس وجود نداشته باشد. نیروهای قزاق به تدبیری که آیرونساید زمینه آن را فراهم کرده بود، از جنگلی ها و بالشویک ها که اینک با هم متحد شده بودند شکست سختی خوردند.
از آن جایی که سیستم تلگراف در اختیار انگلیسیها بود آیرونساید با داشتن یک مهندس مخابرات میتوانست گزارش های استاروسلسکی را دریافت کند و در آن اثر بگذارد. گاهی با عوض کردن یک لغت، تمام نقشه های قزاق را به هم می ریخت.
آیرونساید توانسته بود با بستن قراردادی نیروهای خود را از میان درگیری بدون هیچ خون ریزی بیرون بکشد؛ بخشی را در منجیل نگه دارد و بخشی را به قزوین بفرستد. خبر شکست قزاق ها و شایعه رسیدن بالشویک ها به تهران باعث ترس همگانی شده بود. احمد شاه به فکر رفتن به اروپا افتاده بود. شاه با تلگرامی از استاروسلسکی خواست تا نیروهایش را در قزوین بگذارد و خود برای حفاظت از احمدشاه و خانوادهاش به تهران بیاید.
در این حین گزارشی از طرف انگلستان آمد که طی آن پرداخت هرنوع وام و مساعدت مالی به دولت ایران را موکول کرده بود به این که افسران انگلیسی فرماندهی نیروهای قزاق را عهده دار شوند.
نیروهای قزاق که رضاخان نیز در میان آن ها بود شکست خورده، در حال عقب نشینی بودند و از مقابل اردوی آیرونساید عبور کردند. گروهی از جنگلیها در تعقیب نیروهای قزاق به پل منجیل رسیدند اما آیرونساید برای این که تأخیری در عقب نشینی نیروهای قزاق ایجاد نشود به نیروهای هندی خود دستور داد تا با سرنیزه جنگلی ها را از پای درآورند.
استاروسلسکی پس از مشاهده عبور نیروهایش از پل راهی تهران شد و تلگرامی به کاخ فرستاد و خبر داد که به زودی خواهم رسید اما این تلگرام توسط انگلیسی ها توقیف شد. هم چنین در تلگرامی از نیروهای قزاق خواست تا در شمال قزوین اردو بزنند. مهندس انگلیسی متن این تلگرام را طوری تغییر داد که قزاق ها در آق بابا اردو زدند.
زمانی که استاروسلسکی به تهران رسید مشیرالدوله از رئیس الوزرایی استعفا داده بود( چون حاضر نبود استاروسلسکی را عزل و فرماندهی قزاق ها را به انگلیسی ها واگذار کند). وی در تهران علیرغم میل باطنی احمدشاه فرمان عزل خود را دریافت کرد.
استاروسلسکی در تلگرامی به اردوی قزاق به افسران روسی دستور داد که حرکت کنند و در بین راه تهران و قزوین، در کنار جاده اصلی مستقر شوند تا او خود را به آنها برساند. این تلگرام نیز توسط انگلیسی ها دستکاری شد و در نتیجه افسران روسی ماموریت یافتند که از اردو جدا شده و خود را برای ملاقات با فرمانده شان به عمارت حکومتی قزوین برسانند.
در آن جا انگلیسی ها آماده بودند و بدون هیچ خونریزی و درگیری افسران روس را خلع سلاح و دستگیر کردند. یک زره پوش انگلیسی هم در محل موعود منتظر استاروسلسکی ماند تا او را نیز خلع سلاح کند و در کنار بقیه جا دهد.
با استعفای مشیرالدوله، سپهدار نخست وزیر شد. به دستور احمد شاه، قاسم خان والی( سردار همایون) به ریاست دیویزیون قزاق منصوب شد و رضاخان نیز فرمانده قزاق مقیم آق بابا شد. شاه و سپهدار بی خبر از پشت پرده از این عزل و نصب ها خوشحال بودند.
ژنرال آیرونساید برای طرح کودتای خود دو چهره را انتخاب کرده بود؛ سید ضیاءالدین طباطبایی به عنوان چهره سیاسی و رضاخان به عنوان چهره نظامی.
آیرونساید طی پیامی به بغداد فراخوانده شد اما قبل از حرکتش با صدور حواله پولی از بانک شاهی، فرمان آغاز کودتا را صادر کرد. سردار همایون فرمانده دیویزیون قزاق هم که با سه هزار تومان اهدایی احمدشاه به قزوین رسیده بود تا مگر از حرکت قزاق های گرسنه به تهران جلوگیری کند، به دستور سید ضیاء بازداشت شد. سید ضیاء و رضاخان سواربر خودرو بزرگ دربار که سردار همایون با آن به قزوین رفته بود، به تهران آمدند.
*کودتای 1299 بدون کوچک ترین مقاومت
در نخستین دقایق روز سوم اسفند1299 خورشيدي اردوی اعزامی بدون کوچکترین مقاومتی وارد تهران شد؛ چراکه فرماندهان نیروی ژاندارم و دیگر قوا قبلا توسط انگلیسی ها تطمیع شده بودند.
اردوی اعزای سپس به قزاقخانه رفت و برای ارعاب مردم چند تیر توپ شلیک شد. از طرف دو سه کمیسری مقاومت کوچکی به عمل آمد و درِ زندان به روی زندانیان باز شد و زندانیان آزاد شدند. جمعا در فتح تهران پنج نفر کشته شدند.
در همان ساعات اولیه کلانتری ها و مؤسسات دولتی و وزارتخانه ها به تصرف قزاق درآمد و دروازه ها نیز بسته شد و اولین اعلامیه کودتاچیان به امضای “رضا” رییس دیویزیون قزاق تحت عنوان “حکم میکنم” در نه ماده به در و دیوار شهر چسبیده شد. مردم هم در جواب این اعلامیه زیر آن نوشته بودند “… میخوری” که این اعلامیه فردای آن روز از در و دیوار کنده شد. سید ضیاء هم بلافاصله پس از ورود به تهران عدهای از شخصیتهای سیاسی از جمله مرحوم سید حسن مدرس را دستگیر و یه زندان انداخت.
*نکاتی در مورد کودتای 1299
در عصر حاضر با توجه به شواهد و مدارک متعدد که خود انگلیسیها منتشر کرده اند هیچ تردید و ابهامی در مورد وابستگی رضاخان به آنان وجود ندارد.
- 1) گزارش
- های ارسالی از سوی كالدول – وزير مختار آمريكا در ايران – به هنگام كودتا، نگاه جامعتری به اين واقعه دارد: «كاملاً پيداست كه تمامي اين حركت [كودتا] ريشه و حمايت انگليسی دارد و هدف، پيشبرد نقشه مهار كشور به قهر است.» در اين گزارش كاملاً مشهود است كه از نظر وزير مختار آمريكا، نكته مهم و اساسی، «مهار كشور به قهر» توسط انگليس براي پيشبرد اهداف كلان خود است.
- 2) رضاخان با سپردن تعهداتی، بركشيده خود انگليسیها بود: آيرنسايد در دیدار خود با رضاخان در حضور اسمایس دو نکته را بیان کرد. رضاخان بايد قول بدهد «هيچگونه اقدام تهاجمی [عليه عقبنشينی] سربازان انگليسی» به عمل نياورد وگرنه جلوش می ايستيم. در ثانی آيرونسايد به او گفت هر نقشهای كه در سر دارد بايد تعهد بسپرد «برای خلع شاه اقدامی نكند يا متوسل به زور نشود».
- اينكه قول و قرارها و سپردن تعهدها منحصر به همين دو مورد بوده يا موارد ديگری نيز قبل و بعد از آن وجود داشته است، در اينجا چندان مهم نيست، مهم آن است كه رضاخان با سپردن تعهد مبنی بر تسليم بودن در برابر خواستههای انگليس، از سوی آنها انتخاب شد و اجازه فعاليت يافت. هم چنین این دو شرط از قول و قرار آن دو درباره کودتا حکایت می کند.
- 3) آیرون ساید در آخرین برگ یادداشت های شخصی خود قبل از ترک ایران بدون پرده پوشی به نقشه کودتا اشاره کرده و مینویسد: «در وضع کنونی ایران کودتا از هر درمان دیگری بهتر است.»
- 4) کودتای 1299 برنامه خلق الساعه ای نبوده است که ژنرال آیرونساید انگلیسی آن را طرح کرده و رضاخان به موقع به اجرا گذاشته باشد، بلکه مقدمات این کودتا از اوایل سال 1299 شمسی فراهم شده و این نقشه به موازات هم در لندن و تهران و قزوین ( مرکز تجمع نیروی قزاق) دنبال می شده است.
- ماموریت اصلی آیرون ساید تهیه مقدمات همین امر بود. نکته مهمی که آیرون ساید در خاطرات و یادداشتهای خود به آن اشاره میکند آشنایی قبلی او با رضاخان از طریق یکی از پارسیان هندی به نام “اردشیر جی ریپورتر” است. دنیس رایت سفیر سابق انگلیس در ایران برای نخستین بار در کتاب خود تحت عنوان “انگلیسیها در میان ایرانیان” این موضوع را فاش کرده و مینویسد که اردشیر ریپورتر نخستین بار در سال 1917 با رضا خان آشنا شد و در جریان ماموریت آرونساید در ایران نیز به وسیله او به ژنرال انگلیسی معرفی شده است.
- 5) نصرت الدوله فیروز، وزیر خارجه حکومت وثوق الدوله، پیش از همه از طریق دوستان انگلیسی خود (احتمالا لرد کرزن) از تهیه مقدمات کودتا در تهران مطلع می شود و برای اداره کودتا عازم تهران می شود. ملک الشعرای بهار در تاتریخ احزاب سیاسی خود این مطلب را بیان داشته و می گوید که وی روزی وارد پایتخت شد که پدر و برادرش دستگیر شده و حبس بودند و مشارالیه را با اتومبیلش ضبط کرده و نزد آن ها بردند.
*زندگی خصوصی رضاخان
داستان اولین ازدواج رضاخان کاملا مشخص نیست زیرا خود رضاخان هم هرگز درباره آن صحبت نکرده است؛ در برخی منابع نام همسر اول او مریم و دربرخی منابع صفیه ذکر شده است.
رضاخان هنگامی که قزاق گمنامی بوده با این زن ازدواج کرده و از او دختری داشت به نام ” فاطمه ” که بعدها به “همدمالسلطنه” ملقب شد. همسر اول رضاخان در هنگام زایمان درگذشت و رضا تا 12 سال ازدواج نکرد.
همسر دوم رضاخان تاجالملوک، دختر یک افسر مهاجر قفقازی به نام میرپنج (سرتیپ) تیمورخان آیرملو بود. اختلاف سنی زیاد رضاخان با تاج الملوک که حدود بیست سال میشد باعث شد تا زندگی زناشویی آنها آغاز خوشی نداشته باشد.
تاج الملوک در سال دوم ازدواج خود (سال 1296 شمسی) دختری به دنیا آورد که نام او را شمس گذاشتند. در سال 1298 شمسی اولین پسر رضاخان به نام محمدرضا و خواهر دوقلویش به نام اشرف به دنیا آمدند و سر انجام آخرین فرزند رضاخان از تاجالملوک در سال 1301 شمسی به نام علیرضا متولد شد.
در سال 1301 شمسی رضاخان با دختری از خانواده قاجار به نام توران ازدواج کرد که البته زندگی زناشویی بین آنها تداوم پیدا نکرد و تنها یک فرزند حاصل این ادواج بود که در سال 1302 شمسی با نام غلامرضا متولد شد.
ازدواج چهارم و آخر رضاخان با عصمتالملوک، از یک خانواده متشخص و دختر یکی از رجال وقت به نام مجللالدوله بود. عصمت الملوک چهار پسر به نام های عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا و حمیدرضا و یک دختر به نام فاطمه برای رضاخان به دنیا آورد. عصمت الملوک زن سوگلی رضاخان بود و تا آخر عمر از او جدا نشد و در دوران تبعید رضاخان نیز مدتی در کنار او بود.
وی همیشه محسود تاجالملوک بود. البته تاجالملوک در تمام مدت سلطنت رضاخان به عنوان مادر ولیعهد، بانوی اول دربار به شمار میآمد، ولی بعد از تجدید فراش رضاخان دیگر با او رابطه زناشویی نداشت.
*شرارت و شرابخواری رضاخان
عبدالله مستوفی درباره رضاخان و گردنکشی و شرارت او نوشته است: «در میان قزاقها دو نفر بوده اند که از همه بیشتر در شوشکهکشی تظاهر داشته و افراد عادی قزاق از عهده آرامکردن آنها برنمی آمدند و هر وقت یکی از این دو نفر مشغول این بیمزگی میشد باید آن دیگری را مأمور کنند تا بتواند آقای وکیلباشی را مغلوب و شوشکه او را غلاف کند. این دو نفر یکی رضا و دیگری علیشاه بودهاند.»
رضاخان در دورانی که سرباز قزاق بود اهل قمار و شراب خواری بود و این موارد نمیگذاشت که هیچ پولی پسانداز کند. او برای بدمستی بارها گرفتارشد و حتی یک بار به دستور شاهزاده فرمانفرما شلاق خورد.
*وضعیت سواد و تحصیلات رضاخان
رضاخان تا سن چهارده سالگی اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشت و پس از آن به مقدار بسیار کم آموخت. وی در زمان کودتای 1299 کم و بیش خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود. ملک الشعراء بهار در کتاب خود نامهای از رضاخان را آورده است که غلط های املایی فاحشی دارد:
«آقای ح…یاور – قزاقهایی که معمور قزوین هستند هم اسم آنها را ممکن است پیدا کرد و مهر آنها را بهزنید به سورت و الا یک مهر ممکن نیست (این جا امضا کرده و بعد خط زده شده است) بعد ز مهر کردن و رد کردن پول به آقای تقی خان قبض دریافت دارید، رضای سرتیپ.»
رضاخان نمی توانست سخنرانی طولانی ایراد کند. در مراسم احداث دانشگاه تهران فقط دو جمله گفت: « ایجاد دانشگاه، کاری است که ملت ایران بایستی خیلی قبل از این شروع کرده باشند، حال که شروع شده است باید جدیت شود که زودتر انجام گیرد.» این بود سخنرانی رضاشاه در مراسم احداث دانشگاه تهران!
*توشیح عقاید؛ رئیسالوزرایی که نام وزیرش را از خودش میپرسد!
هنگامی که رضاخان به رئیسالوزرایی میرسد در مجلسی پشت تریبون قرار میگیرد تا اعضای هیئت دولت را معرفی کند اما نام یک وزیرش را فراموش میکند و مجبور می شود اسمش را سؤال کند. این موضوع بهخوبی می رساند که رضاخان مردی عامی و بیسواد بوده و همین موضوع بهانه به دست جراید اقلیت میدهد اما از آنجا که نمیتوانستند صریحا در اطراف آن مطالبی منتشر نمایند و از طرفی می خواستند رضاخان را هو کرده باشند، لذا در شماره سوم روزنامه “نسیم صبا” مقالهای تحت عنوان «توشیح عقاید» منتشر نمود که اگر کلمات اول آن را به ترتیبی که ذیلا ذکر می شود جمع آوری نمایند عبارت زیر به دست میآید:
«رضاخان بیسواد که وزرای خود را نتوانست به مجلس معرفی بنماید چطور لایق ریاست جمهور است، تأمینات نمیگذارد آزادانه بنویسیم لذا موشح عقاید ملی حقهبازان را مینویسیم و بر رسولان پيام باشد و بس!»
« رضای ملت بر اینست که قائد ایران حکومت
خان خانی و ملوک الطوایفی را از دست یک مشت
بیسواد برهاند و مملکت ایران مانند ممالک مهم اروپا
که مقدرات خود را خودشان تعیین میکنند بشود که
وزرای خود را بمسئولیت خود تعیین نموده و رئیس عالی
خود را انتخاب کند- هرگاه یک ملتی بواسطه موانع
نتوانست مقدرات خود را با دست خود تعیین و در قضایا
بمجلس و اراده نمایندگان تکیه کرده خود را زنده بعالم
معرفی کند نمیتواند در دنیای امروزه زندگی مستقل
بنماید و وقتی یک ملتی خود را نتوانست زنده بداند
چطور میتواند در پیشگاه دنیای آزاد قرن بیستم خود را
لایق و شایسته درک ترقیات شناسانده محو
ریاست ها و سلطنت های موروثی را خواستگار و در مقابل
جمهور ملل سرافراز شده آسایش خود را چنانچه لازم
است اداره نماید همچنین تسطیح طرق تجارت و سایر
تأمینات لازمه را تدارک کند ولی دست اجنبی
نمیگذارد ناجی ایران و قائد توانای ایرانیان سردار ملت
آزادانه اصلاحاترا اجرا نماید و آمال ملی را برآورد چه
بنویسیم و چه ننویسیم ملت باید صلاح خود را تشخیص دهد
لذا ما به ملت می گوییم گوش بدسائس اجانب نداده بالفاظ
موشح و لفافه دار پی برده بظواهر کلمات ملون
عقاید ملی را که تلگرافات ایالات شاهد آنست نیالوده از
حقه بازان عوام فریب پزهیز کنند- ما حقایق ساده
را مینویسیم و میگوئیم بگذار مرتجعین ما را تکفیر کنند!
بر رسولان پیام باشد و بس»
- “بلوشر” سفیر آلمان در دوران سلطنت رضاخان :« از نظر روانشناسی سخت جالب توجه است که مرد زورگویی مانند رضاشاه علیرغم موفقیت هایی که کسب کرده است باز در نهانخانه روح خود دارای عقده حقارت باشد». وی هم چنین رضا خان را مردی معرفی میکند نیرومند، بی رحم، زیرک و کینه توز.
- “شیر احمد خان” سفیر افغانستان: « او به کسی احتیاج دارد که به جایش فکر کند… شاه کلا بی سواد است و بی فرهنگ. نه تنها با هیچ زبان خارجی آشنا نیست، بلکه حتی فارسی را هم به طرز عامیانه ای صحبت می کند، از همان نوع که در کوچه و خیابان می توان شنید و این خود علت آن است که او از هر معاشرتی خود را کنار می کشد… رضاشاه پرقدرت، خشن، بی وفا و بی رحم است و اصلا ناراحتی وجدان سرش نمی شود. دستور می دهد نوکر چندین و چند ساله اش تیمورتاش را بکشند و ککش هم نمی گزد.
رضا شاه همه جا نگران است که ببیند آیا مرد مهم کاردانی که جاه طلب هم باشد وجود دارد آن وقت برای تحکیم پایه های سلسله اش امر به قتل او می دهد.»
- نقل از هفته نامه ” نهنگ “: « در سال های اول سلطنت، هنگام سخن گفتن غالبا زبان را دو سانتیمتر لوله کرده و از دهان بیرون می آورد، ولی بر اثر یادآوری اطرافیان و تمرین و ممارست این عادت را ترک گفت. دندان های مصنوعی مرتبی دارد که بعضی اوقات هنگام غضب از فکین جدا می شود… هرچیز که اندک زحمتی به او می داد یا مخالف طبعش بود، نابود می کرد، می کشت، می درید و پرت می کرد.
وقتی رادیوی خود را که مطالبی برعلیه او انتشار می داد با لگد شکست و گاهی خدمتگزار و اشخاصی که موجب خشم و غضب او می شدند، سخت با چکمه و لگد و تعلیمی تنبیه می کرد. رضاشاه از ترتیب و اصول و آداب درباری عاری بود. احوال و رفتار او فقط برای اقامت در سربازخانه و امور نظامی مطلوب بود.»
- “هارولد نیکلسون”، مستشار سفارت بریتانیا، صدای رضاخان را مثل صدای کودکی توصیف می کند که مبتلا به نفس تنگی است.
- “ویتا ساکویل وست”، رضاخان را مردی معرفی می کند فاقد جاذبه، مردی با ظاهری ترسناک و قیافه ای اخمو.
- سرگرد” ملوین هال”، که ظاهرا جهانگرد بوده است او را فردی توصیف کرده است که از شفقت انسانی و مهر و عاطفه بی بهره بود؛ صورتی ساکن و جامد داشت و کمتر تبسم و خوشرویی نشان می داد؛ این جمود « با خوی توحش و شرارت آمیخته بود و غالبا از داخل به خارج شراره می کشید.»
- “آرتور میلسپو” در وصف رضا خان نوشته است به هنگام آشنایی با او، وی را بیش تر مردی دیده است « فاقد قیود اخلاقی » تا مردی هرزه و فاسد. میلسپو آورده است رضاخان فردی نیست که در محدوده قانون اساسی یا مشروطه فعالیت کند، بلکه او « موجودی است با غریزه های بدوی، بی رحم و بی اعتقاد به قانون که یک عده نوکر صفت و چاپلوس دوره اش کرده بودند و چند نفر کم جرات و خودخواه به او نظر مشورتی می دادند.» وی در ادامه نوشته است که رضاخان « تا انتهای کار، سرباز باقی ماند».
- “ژنرال آيرن سايد” كه در واقع انتخاب كننده رضاخان بود چنين توصيفی از وی به دست ميدهد: «من مردی در اين كشور ديدم كه قادر است اين ملت را رهبری كند و آن رضاخان است.» در اين حال توصيف سر پرسی لورين از رضاخان بخوبی نشان می دهد كه چه عناصری برای به دست گرفتن زمام امور كشور ايران، مطلوب انگليسیها بودهاند: «سربازی پر عزم و ماجراجو ولی كمسواد» “نرمن” ، وزير مختار انگليس، نيز رضاخان را «دهاتی جاهل ولی زبل» خوانده بود.
اين همه، نشان ميدهد كه چرا از ميان افسران ايرانی فوج قزاق، كه بعضاً دارای تحصيلاتی در امور نظامی و آكادميك نيز بودند، رضاخان به عنوان كسی كه «قادر است اين ملت را رهبری كند» از سوی انگليسیها برگزيده ميشود.